ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)
ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)

وقایع روز سوم محرم

وقـایـع روز سوم مـحــــــرم

"عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیه‌السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.

امام حسین علیه‌السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می‌شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.

در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبدالله" که مرد گستاخی بود را نزد امام علیه‌السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند.

کثیر بن عبدالله به عمر بن سعد گفت:
اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؟
ولی عمر نپذیرفت و گفت:
فعلا چنین قصدی نداریم.

هنگامی که وی نزدیک خیمه‌ها رسید،
"ابو ثمامه صیداوی" همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد
نزد امام حسین علیه‌السلام بود.
همین که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می‌آید، بدترین مردم روی زمین است.

پس سراسیمه جلو آمد و گفت:
شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‌السلام برو
گفت: هرگز چنین نمی‌کنم.

ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی.
گفت: هرگز!

ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشتکاری هستی و من نمی‌گذارم بر امام وارد شوی.

او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید:
برای چه به اینجا آمده ای؟

حضرت در جواب فرمود:
"مردم کوفه مرا دعوت کرده‌اند و پیمان بسته‌اند، بسوی کوفه می‌روم و اگر خوش ندارید بازمی‌گردم...  

عمر سعد فرموده‌ امام را به ابن زیاد نوشت.
ابن زیاد بعد از خواندن نامه گفت:
اکنون که چنگال ما به او "حسین علیه‌السلام" بند شده، امید نجات دارد و هنگام خلاصی نیست!

سپس به عمربن سعد نوشت:
به حسین پیشنهاد کن خودش و تمام یارانش با یزید بیعت کنند تا در مورد آنها تصمیم گیری کنیم..!


منابع:
ارشاد، شیخ مفید، جلد۲، صفحه۸۴
مستدرک الوسایل، جلد۱۴، صفحه۶۱
مجمع البحرین، جلد۵، صفحه۴۶۱
تاریخ طبری، ج۵، صفحه۴۱۰
در کربلا چه گذشت،
تالیف مرحوم شیخ عباس قمی

نقل از کانال تلگرامی ارتباط با خدا به نشانی ertebat0bakhoda@


به تو از دور سلام

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً؛ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

سلام بر تو اى اباعبداللّه و بر جان هایى که به درگاهت فرود آمدند، از جانب من سلام خدا بر تو باد همیشه تا هستم و تا شب و روز باقى است و خدا زیارت شما را آخرین زیارت از سوى من قرار ندهد

السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن

سلام بر حسین

و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن

و بر على بن الحسین

و عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْن

و بر فرزندان حسین

و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن

و بر یاران حسین

اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است (3)

 حر بن یزید ریاحی (3)


روز عاشورا و بازگشت حر

فلَمَّا رَأَى اَلْحُرُّ بْنُ‌ یَزِیدَ أَنَّ‌ الْقَوْمَ‌ قَدْ صَمَّمُوا عَلَى قِتَالِ‌  الْحُسَیْنِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ لِعُمَرَ بْنِ‌ سَعْدٍ أَیْ‌ عُمَرُ أَ مُقَاتِلٌ‌ أَنْتَ‌ هَذَا الرَّجُل
هنگامی که حر بن یزید دید آن گروه خونخوار برای جنگیدن با امام حسین علیه السّلام مصمم شده اند، به ابن سعد گفت: ای عمر! آیا تو با این مرد قتال خواهی کرد!؟


قالَ‌ إِی وَ اللَّهِ‌ قِتَالاً أَیْسَرُهُ‌ أَنْ‌ تَسْقُطَ‍‌ الرُّءُوسُ‌ وَ تَطِیحَ‌ الْأَیْدِی

ابن سعد گفت: آری، به خدا قسم کارزاری خواهم نمود که آسان ترین کار آن، سقوط سرها و بریدن دست ها باشد.


قالَ‌ أَ فَمَا لَکُمْ‌ فِیمَا عَرَضَهُ‌ عَلَیْکُمْ‌ رِضًى قَالَ‌ عُمَرُ أَمَا لَوْ کَانَ‌ الْأَمْرُ إِلَیَّ‌ لَفَعَلْتُ‌ وَ لَکِنَّ‌ أَمِیرَکَ‌ قَدْ أَبَى فَأَقْبَلَ‌ اَلْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌ مَوْقِفا

حر گفت: آیا شما با آن پیشنهادی که امام حسین (علیه السلام) کرد موافق نیستید؟ عمر گفت: اگر امر به دست من بود چرا، می پذیرفتم، ولی امیر تو یعنی ابن زیاد زیر بار نمی رود. حر آمد تا در مکانی ایستاد.


و مَعَهُ‌ رَجُلٌ‌ مِنْ‌ قَوْمِهِ‌ یُقَالُ‌ لَهُ‌ قُرَّةُ‌ بْنُ‌ قَیْسٍ‌ فَقَالَ‌ لَهُ‌ یَا قُرَّةُ‌ هَلْ‌ سَقَیْتَ‌ فَرَسَکَ‌ الْیَوْمَ‌ قَالَ‌ لا قَالَ‌ فَمَا تُرِیدُ أَنْ‌ تَسْقِیَه


مردی از گروه او همراه وی بود که او را قره بن قیس می گفتند. حر به وی گفت: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ گفت: نه. حر گفت: در نظر نداری که آبش بدهی؟


فأَخَذَ یَدْنُو مِنَ‌ الْحُسَیْنِ‌ قَلِیلاً قَلِیلا فَقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ‌ أَوْسٍ‌ مَا تُرِیدُ یَا اِبْنَ‌ یَزِیدَ أَ تُرِیدُ أَنْ‌ تَحْمِلَ‌ فَلَمْ‌ یُجِبْهُ‌ وَ أَخَذَهُ‌ مِثْلُ‌ الْأَفْکَلِ‌ وَ هِیَ‌ الرِّعْدَة


حر همچنان اندک اندک رفت تا به امام حسین (علیه السلام) نزدیک شد. مهاجر بن اوس به حر گفت: ای پسر یزید! چه منظوری داری؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ حر جوابی به او نداد، ولی بدنش به لرزه افتاد.


فقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْمُهَاجِرُ إِنَّ‌ أَمْرَکَ‌ لَمُرِیبٌ‌ وَ اللَّهِ‌ مَا رَأَیْتُ‌ مِنْکَ‌ فِی مَوْقِفٍ‌ قَطُّ‍‌ مِثْلَ‌ هَذَا وَ لَوْ قِیلَ‌ لِی مَنْ‌ أَشْجَعُ‌ أَهْلِ‌ اَلْکُوفَةِ‌ مَا عَدَوْتُکَ‌ فَمَا هَذَا الَّذِی أَرَى مِنْک


مهاجر گفت: به خدا قسم این عمل تو انسان را دچار شک و ریبه می کند. به خدا قسم من هیچ وقت تو را این طور ندیده بودم. اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است، من تو را معرفی می نمودم. این چه وضعی است که من از تو مشاهده می کنم!؟


فقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْحُرُّ إِنِّی وَ اللَّهِ‌ أُخَیِّرُ نَفْسِی بَیْنَ‌ اَلْجَنَّةِ‌ وَ اَلنَّارِ فَوَ اللَّهِ‌ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ‌ شَیْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ‌ وَ حُرِّقْتُ‌


حر در جوابش گفت: به خدا قسم من اکنون خویشتن را در میان بهشت و جهنم می بینم. به خدا قسم من هیچ چیزی را بر بهشت مقدم نخواهم داشت، ولو این که قطعه قطعه و سوخته شوم!


منبع: الارشاد شیخ مفید

نقل شده از کانال تلگرامی مصباح به نشانی misbah110@