ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)
ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)

به امید نابودی همه ستمگران و ظالمین به زودی

چرا چنین شد؟ چه باید کرد؟ 
« اتحاد ظالم و مظلوم »

 

- ظلم همزاد بشر است، به موازات پیشرفت علم و تکنیک و صنعت، ظلم بیشتر، متنوع تر، وسیع تر و وحشتناک تر شده است، یک نمونه اش وجود نحس اسرائیل جعلی کودک کش جنایتکار است که ظلمش بی حد شده.

- خدا نکند که یک روزی دیوانگان قدرت انگشت روی ماشه های بمب های اتمی بگذارند؟! احتمال و بلکه وقوع هر نوع و هر اندازه ظلم از بشر بر همنوع خود، بود و هست و خواهد بود، مگر آن روزی که انسان مغرور متکبر، مدعی علم اما جاهل، بداند و بفهمد که: کسی که جهان را برای انسان آفریده است، ساختار و سازمانی به هستی داده است که: هر انسانی که بدیگری ظلم کند، پیشتر و بیشتر از آن بخودستم کرده است.

- این حقیقت را حضرت زینب خطاب به یزید مست و سرشار از شادمانی بخاطر پیروزی خیالی اش، فرمود: ای یزید هر غلطی می توانی انجام بده اما بدان که ندریدی مگر پوستت را، نبریدی مگر گوشتت را (آنگاه خواهی فهمید که دیگر سودی ندارد)

- ایکاش میشد به اسرائیل جعلی کودک کش جنایتکار خبیث و حامیان پلیدش، فهماند که ای بیچاره های کور و کر و لال که از آوارگی و تشنگی و گرسنگی ده ها و صدها هزار کودک و زن و مرد و ده ها سال تحت ظلمی که قبل از آخرت در دنیا رسوایتان می کند، دست بردارید و آتش جهنم را که سوخت آن شما سنگدلان هستید شعله ورتر نکنید و از دیدن عزت و شکوه مقاومت کنندگان در برابر جنایت هایتان در دنیا و در عالم بی پایان آخرت، خود را در سوزناکترین آتش حسرت و غلط کردم و نفهمیدم در آن روز که می فهمید ویران نکردید خانه ها و بیمارستان و... را مگر برسر بی کلاهتان، خودتان را گرفتارتر نکنید، الغوث الغوث خلصنا من النار یارب

به امید نابودی همه ستمگران و ظالمین به زودی

 

 

نقل شده از کانال تلگرامی نابودی اسرائیل حسب سوره اسراء به نشانی twovadeh@

 

 


 

 

 

اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلی جَمیعِ الاَنْبیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

گفتگوی زن غساله با حضرت زینب کبری سلام الله علیها

گفتگوی زن غساله با حضرت زینب کبری سلام الله علیها

هنگامی که زن غساله ، بدن حضرت رقیه (سلام الله علیها) را غسل می داد ، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟

حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود : چه می خواهی؟

غساله گفت : این دخترک به چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است؟

حضـرت زینب (سلام الله علیها) در پاسخ فرمود :ای زن ، او بیمار نبود ، این کبودیها آثار تازیانه ها و ضـربه های دشـمنان است.

پس از شهادت آن مخدّره و هنگامی که کاروان اهل بیت قصد بازگشت داشتند، مردم نامرد شام که صدای گریه و شیون آن ها از هر سو به گوش می رسد برای بدرقه کاروان از خانه های خود بیرون آمدند.

زنان شام ازدحام کردند و در حالیکه سـیاه پوش شده بودند برای بدرقه اهل بیت علیه السـلام از خانه ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آنها از هر سو شـنیده می شد و با کمال شرمندگی با اهل بیت علیه السلام وداع نمودند.

حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) از این فرصت اسـتفاده های بسـیار کرد. از جمله اینکه هنگام وداع، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود :

ای اهـل شـام ، از مـا در این خرابه امانتی مانـده است، جان شـما و جان این امانت. هرگاه کنار قبرش برویـد، او در این دیار غریب است. آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید.


منبع: ستاره درخشان شام

نقل شده از کانال تلگرامی مصباح به نشانی  misbah110@


 

https://s6.uupload.ir/files/hazratzeynab_ghsj.jpg


اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین

حضرت رقیه سلام الله علیها

حضرت رقیه سلام الله علیها

حضرت فاطمه صغری (رقیه) علیها سلام، دختر سه ساله امام حسین (علیه السلام) عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب (سلام الله علیها) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید (لعنة الله علیه) رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سیدالشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلندتر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.

دختر خردسال حسین (علیه السلام) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.

به دخترت زده ای سر فدای سر زدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چقدر ناله کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت

به هیچ جای سر تو که جای سالم نیست
ز بس که هر سر بازار و هر گذر زدنت

خودت بگو سر نیزه چه بر سرت آمد؟
به روی نیزه که بودی چرا مگر زدنت؟

میان مجلس و در پیش روی عمه و من
برای کشتن ما بوده بیشتر زدنت!


نقل شده از کانال تلگرامی داروخانه معنوی به نشانی Manavi_2@

 

https://s6.uupload.ir/files/ziyarat1_3mr7.jpg


اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

خداوندا به مقدار علمِ بی پایانت بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازی که در او قرار داده شده، صلوات و درود بفرست

اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود

امانتی از اهل بیت (علیهم السلام) که در شام به جا ماند

پس از واقعه کربلا و در زمانی که کاروان اسرای کربلا در شام بودند، حضرت رقیه (سلام الله علیها) به خاطر سختی‌هایی که در این جریان دید و غم فراق پدربزرگوارشان رحلت فرمودند. یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کردند.

زنان شام ازدحام کردند و در حالی که سیاه پوش شده بودند، برای بدرقه اهل بیت (علیهم السلام) از خانه‌ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آن ها از هر سو شنیده می‌شد و با کمال شرمندگی با اهل بیت (علیهم السلام) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (علیهم السلام) پیدا بود، مردم شام گریه می‌کردند.

حضرت زینب (سلام الله علیها) هنگام وداع، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«ای اهل شام، از ما در این خرابه امانتی مانده است؛ جان شما و جان این امانت. هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است) آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید».

وقتی حضرت زینب (سلام الله علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند زن های مدینه برای عرض تسلیت، به حضور زینب (سلام الله علیها) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آن‌ها بیان می کرد و آن ها گریه می کردند، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (سلام الله علیها) افتاد و فرمود:

«اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود.»

زن ها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقیه (سلام الله علیها) بسیار گریستند.

در کتاب «وقایع الشهور و الأیام» مرحوم آیت الله بیرجندی آمده است که دختر کوچک امام حسین (علیه السلام) روز پنجم ماه صفر سال ۶۱ وفات کرد. 
چنانکه همین مطلب در کتاب «ریاض القدس» نیز نقل شده است.

در صفحه ۲۴۴ «مهیج الاحزان» از حمید بن مسلم نقل شده که چون حضرت علی‌اصغر شهید شد... دخترانی از خیمه بیرون دویدند، و خود را بر روی نعش آن طفل شهید انداختند... و آن دختران فاطمه و سکینه و رقیه بودند.

 

https://s6.uupload.ir/files/hazrat_roghayeh_u5th.jpg


من دختری یتیمم، اگر میشود نزن
گر میزنی بزن، ولی حرف بد نزن

سیلی مگر چه داشت که دیگر نمیزنی؟
سیلی بزن، به پهلوی من با لگد، نزن

 

نقل شده از کانال تلگرامی ارتباط با خدا به نشانی ertebat0bakhoda@

 

https://s6.uupload.ir/files/hazratzeynab_ghsj.jpg

 

السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
السَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ
السَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ

--------------------------------------------------------------------


اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعین

روضه جانسوز خرابه شام

روضه جانسوز خرابه شام:

سختی‌های اسارت، رقیهٔ نازدانه را به شدت می‌رنجاند و او یک‌ سره بهانهٔ بابا را می‌گرفت؛ شبی در خرابهٔ شام و در خواب پدر را دید؛ چون از خواب برخواست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر نشانی ندید؛ از عمه سراغ پدر را گرفت و زینبِ مظلومه بسیار گریه کرد و رقیه نیز با عمه گریست؛ آن شب باز صدای عزاداری زنان اهل‌بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه بود؛ از سر و صدای اهل‌بیت، یزید (لعنة‌ اللّه علیه) از خواب نحس بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است؛ یزید دستور داد تا سر پدرش را برای او ببرند! این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر مظلومیت‌های بی‌شمار اهل‌بیت را گشود؛ وقتی به دستور یزید سر پدر را برای رقیه آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده‌های دل را باز کرد و هر چه می‌خواست با سر بابا گفت؛ آن شب رقیه گم شدهٔ خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم؛ پس لب‌هایش را بر لب‌های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ پشت خمیدهٔ زینب شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم؛ دیگر کسی ناله‌های شبانهٔ رقیه را در فراق پدر نشنید.


نقل شده از کانال تلگرامی کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ اَمْرُکُمْ رُشدٌ به نشانی ahadisegoharbar@


https://s6.uupload.ir/files/hazratzeynab_ghsj.jpg

 

https://s6.uupload.ir/files/hazrat_roghayeh_u5th.jpg

 

https://s6.uupload.ir/files/ziyarat1_3mr7.jpg



اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم