ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)
ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و...  اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

ورلد بوک،وبلاگ تفریحی سرگرمی علمی پزشکی مذهبی و... اَللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّـل فَـرَجَهُم

یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلِکنی (یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان مرا دریاب و به هلاکتم مرسان)

ملاقات خانم خانه دار با امام زمان ارواحنافداه در مجلس روضه!

داستان واقعی

ملاقات خانم خانه دار با امام زمان ارواحنافداه در مجلس روضه!


ایام عزاداری سیدالشهدا علیه السلام نزدیک بود، هر سال یک دهه عزاداری داشتند در حسینیه، امسال اما شور و اشتیاق عجیبی از امام زمان ارواحنافداه در دلش افتاده بود، ‌قبل از شروع عزاداری ها نشست رو به قبله و با آقایش خلوتی کرد، با خواهش و تمنا از مولا خواست بخاطر جد غریبش هم که شده امسال به مجلس آنها هم بیاید، به دلش الهام شد خبری در راه است...

شب اول عزاداری رسید، قبل از شروع مراسم، بالای مجلس پتوی نویی را چهارلا کرد و یک پشتی استفاده نشده روی آن گذاشت، به شوهرش سفارش کرد کسی اینجا نشیند، شوهرش پرسید چرا؟ جواب داد، این، جای آقایم است... شوهر تبسمی کرد و گفت: چشم...

شبهای عزاداری یکی یکی سپری میشد، هر شبی که می رسید در طول مراسم همه حواسش به همان جای خالی بود، مدام پرده را کنار میزد و قسمت مردانه را وارسی میکرد، چشم میدوخت به همان جای خالی... شب آخر هم آمد، خبری نشد، عزاداری هم تمام شد، خبری نشد، موقع صرف غذا شد، رفت به آشپزخانه، بغض گلویش را فشار میداد، دلش داشت میترکید، اشکش سرازیر شد، گفت برای بار آخر بروم آن جای خالی را ببینم، پرده را کنار زد، سید معمم جلیل القدری را دید، همان جا نشسته بود، او جمعیت را میدید اما انگار هیچکس او را نمیدید، همه مشغول صحبت کردن بودند، توجهی نداشتند به او، روضه خوان دعای آخر مراسم را میخواند، جوان خوش سیما دستانش را به سمت آسمان بلند کرده بود و بعد از هر دعایی با لحن ملیحی آمین میگفت، غذا را آوردند، چند لقمه ای از غذا به آرامی در دهان گذاشت، چندین بار با مهربانی به سمت آشپزخانه نگاه میکرد و تبسم... بوی عطر عجیبی حسینه را پُر کرده بود... 

یکی از خانم ها که در آشپزخانه مشغول بود گفت چه بوی عطر فوق‌العاده ای در فضا پیچیده، دوباره پرده را کنار زد، نگاهش را به جای همیشگی انداخت اما کسی را ندید، از درب خروج هم هیچکس خارج نشده بود، شوهرش را سریع صدا زد، تو کسی را با این مشخصات ندیدی در قسمت مردانه، نشسته بود همان جایی که آماده کرده بودم، شوهرش جواب داد نه ولی عطر بسیار خوشی در قسمت مردانه پیچیده بود که همه متوجه شدند، این صحبت را که از شوهرش شنید خیلی منقلب شد، صحبت حضور مولا در مراسم دهن به دهن در حسینیه پیچید، جمعیت منقلب شده بود، صدای ناله یا صاحب الزمان تا ساعت‌ها بعد شنیده میشد...

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم


منبع: برداشتی آزاد از تشرف خانم محمدی

پایگاه اطلاع رسانی مهدیه تهران

【 اللّهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】


نقل شده از کانال تلگرامی منتظران ظهور به نشانی montazeran313313@


به تو از دور سلام


السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً؛ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ

سلام بر تو اى اباعبداللّه و بر جان هایى که به درگاهت فرود آمدند، از جانب من سلام خدا بر تو باد همیشه تا هستم و تا شب و روز باقى است و خدا زیارت شما را آخرین زیارت از سوى من قرار ندهد

السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن

سلام بر حسین

و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن

و بر على بن الحسین

و عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْن

و بر فرزندان حسین

و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن

و بر یاران حسین

آیا ما آفریده شدیم که وقتمون رو پای سریال و فیلم و فوتبال صرف کنیم؟

ترس از مرگ و یاد مرگ 

سوال :
مدتی هست که از فکر آخرت و مردن میترسم ، حدیث داریم که یاد مرگ خوب هست ولی من استرس دارم .... 
چه کار کنم آروم بشم ؟


جواب :  

ترس از مرگ، مثل ترس بچه برای خارج شدن از رحم مادر هست.

مرگ یکی از مراحل زندگی برای انتقال از این عالم به عالم برزخ هست.

در واقع ترس از خود مرگ معنا نداره، چون یه جابجایی از یه عالم به یه عالم تقریبا ناشناخته هست،
و ترس حقیقی باید از اعمال خود انسان باشه،

مثل اینکه یه سری رو تو یک شهر به مدت یکسال نگهداری میکنن و بعد از یکسال بعضی ها رو میفرستن به بیابانهای خشک و بی آب و علف و بعضی ها رو میفرستن به سرزمینهای خوش آب و هوا،
و این تقسیم بندی به رفتار این یکسالشون بستگی داره.

حالا شما این یکسال رو تمام عمر زندگیتون در نظر بگیرید، ببینید اگه اونطور که خدا میخواسته رفتار کردید که باید از رسیدن مرگ خوشحال باشید چون به یه سرزمین ابدی خوش آب و هوا منتقل میشید.

اما اگر اعمالتون درست نیست، خب طبیعیه که نگران باشید و این نگرانی باید باعث بشه که خودتون رو آماده کنید نه اینکه همش تو نگرانی باشد.

این ترس از مرگ باید به صورتی باشه که سازنده باشه نه تخریب کننده،
تلاش رو در شما تقویت کنه نه بی خیالی و بی حالی رو، 
باید به شما امید بده نه اینکه امید رو از شما بگیره
امید به زندگی ابدی بهتر

دقیقا مثل اون جوانی که میره اروپا کار میکنه و پولهاشو رو میفرسته ایران که وقتی برگشت تا آخر عمرش رو خوش باشه
همین قاعده دقیقا برای مرگ جاری هست، 
یعنی زمانی که جوان برمیگرده که از پولهاش استفاده کنه، همون زمانی هست که مرگ به سراغ شما میاد تا برید و از نعمتهای اون دنیا استفاده کنید.

البته شرطش اینه که مثل اون جوان که برای جمع کردن پول زحمت کشیده،
شما هم برای به دست آوردن ثواب و رضایت خدا تلاش کنید.

مطمئنا با راحت بودن و بیخیال بودن نسبت به واجبات و محرمات، قیامت آباد نمیشه،
و این حرفها که شما دل رو نشکن و به دیگران کمک کن، نیاز نیست نماز بخونید و روزه بگیرید، برای همین دنیا خوبه و به درد آخرت نمیخوره.


از اموات عبرت بگیریم و با خدا دوست بشیم:

اونهایی که از دنیا رفتن آرزو دارن خداوند به قدر گفتن یک لا اله الا الله زندشون کنه و دوباره بمیرن!!!

آرزو دارن برای یه لحظه هم شده به این دنیا بیان و یه کار خیر و صالحی انجام بدن و دوباره بمیرن!!!

تا فرصت هست و خداوند بهمون مهلت داده باید دست به کار بشیم و اعمال صالح انجام بدیم و خودمون رو به یاد خدا عادت بدیم و در یک کلام با خدا دوست بشیم

و از اوناییکه مُردن عبرت بگیریم و خیال نکنیم قراره تا ابد تو این دنیا بمونیم!

هرکی در این دنیا حقیقتا و خالصانه با خدا دوست بود یقین بدونه که بعد مرگ هیچ حزن و ترسی نداره، چون خود خدا گفته دوستان من هیچ خوف و حزن و ناراحتی و اندوهی ای نخواهند داشت.

https://s6.uupload.ir/files/hadith825_6az2.jpg


گفتگوی فرشتگان با انسان در هنگام مرگ 

وقتی که‌ انسان‌ میخواهد رحلت‌ کند، ملائکه‌ به او‌ میگویند:

و لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ'دَی' کَمَا خَلَقْنَـٰکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.
پیش ما تنها آمدید، همچنانکه به دنیا آوردیمتان تنها بودید، چیزی نداشتید و نه‌ پدر میشناختید نه‌ مادر نه‌ برادر

و تَرَکْتُم‌ مَّا خَوَّلْنَـٰکُمْ وَرَآءَ ظُهُورِکُمْ.
با آمدن مرگ هر چه‌ مال‌ به‌ شما دادیم‌ را از دست داده اید.

اما اطرافیان‌ و آشنایانی که‌ به انها اعتماد داشتید با شما نیامده‌اند؛ ما آنها را با شما نمیبینیم‌.

و مَا نَرَی' مَعَکُمْ شُفَعَآءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَـٰؤُا.
چرا آنها نیامدند؟ چرا پدر، مادر، زن‌، فرزند را با خود نیاوردید؟ چرا شریک‌ شما با شما نیامد؟
اینجا عالمی است‌ که‌ شما را تنها میبینیم‌;

میدانید چرا تنها شدید؟
چون: لَقَد تَّقَطَّعَ بَیْنَکُمْ.

بین‌ شما و آنها جدایی افتاد. چون‌ شما از این‌ دیار به‌ دیار دیگر میروید.

و ضَلَّ عَنکُم‌ مَّا کُنتُمْ تَزْعُمُونَ.
آنچه‌ در دنیا میپنداشتید در اینجا هم‌ بدرد شما بخورد و دستی از شما بگیرد، گم‌ شد و اثری از آن‌ نماند.


سوره انعام آیه 94

در این عمری که میدانی 
فقط چندی تو مهمانی!

به جان و دل، تو عاشق باش
رفیقان را مراقب باش

دل موری نرنجانی 
که آخر تو میمانی

و مشتی خاک که از آنی.


نقل شده از کانال تلگرامی عالم پس از مرگ به نشانیPas_As_Marg@ 

حر جوانمردی است خوب، زیرا امام حسین را صدا زد و در هنگام صبح جان خود را فدا نمود (5)

حر بن یزید ریاحی (5)


سرانجام در آغوش ارباب


و نَادَى عُمَرُ بْنُ‌ سَعْدٍ یَا ذُوَیْدُ أَدْنِ‌ رَایَتَکَ‌ فَأَدْنَاهَا ثُمَّ‌ وَضَعَ‌ سَهْمَهُ‌ فِی کَبِدِ قَوْسِهِ‌ ثُمَّ‌ رَمَى وَ قَالَ‌ اشْهَدُوا أَنِّی أَوَّلُ‌ مَنْ‌ رَمَى ثُمَّ‌ ارْتَمَى النَّاس

 

عمر بن سعد فریاد زد: اى درید پرچم را نزدیک آر، پس درید پرچم را نزدیک آورده سپس عمر بن سعد تیرى بکمان گذارده بسوى لشکر حسین علیه السلام پرتاب کرد و گفت: گواهى دهید که من نخستین کسى بودم که تیر رها کردم‏

حر گفت: یا ابن رسول اللّه! به من اجازه بده تا از طرف تو بجنگم. امام حسین به وی اجازه داد و او در حالی مشغول کارزار شد که این رجز را می خواند:

أضْرِبُ فِی أَعْنَاقِکُمْ بِالسَّیْفِ*** عَنْ خَیْرِ مَنْ حَلَّ بِلَادَ الْخَیْفِ 

(من با این شمشیر از طرف بهترین مردان که از بلاد خیف آمده اند به گردن های شما می زنم.)


فاتاه الحسین و دمه یشخب فقال (ع): بخ بخ یا حر، انت حرّ کما سمیت فی الدنیا و الآخرة، ثم انشا الحسین (ع): 

 

امام حسین در حالی به بالین حر آمد که خون او با فشار از بدنش خارج می شد. امام علیه السلام به او فرمود: ای حر به به!! تو همان طور که نامت نشان می دهد، در دنیا و آخرت آزادمرد هستی، سپس این شعر را سرود:


لنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَنِی رِیَاحٍ*** وَ نِعْمَ الْحُرُّ مُخْتَلَفَ الرِّمَاحِ

و نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَی حُسَیْناً*** فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ


حر که از قبیله بنی ریاح است، مرد بسیار خوبی است و حر در هنگام نیزه زدن مردی است نیکو.

حر جوانمردی است خوب، زیرا امام حسین را صدا زد و در هنگام صبح جان خود را فدا نمود.


منابع:

بحارالانوار
الارشاد شیخ مفید
اللهوف سید بن طاووس
امالی شیخ صدوق 

نقل شده از کانال تلگرامی مصباح به نشانی misbah110@

توبه حر (4)

حر بن یزید ریاحی (4)


توبه حر


ثمَّ‌ ضَرَبَ‌ فَرَسَهُ‌ قَاصِداً إِلَى  الْحُسَیْنِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ وَ یَدُهُ‌ عَلَى رَأْسِهِ‌ وَ هُوَ یَقُول

و رکاب بر اسب زد و متوجه بسوى حسین گردید در حالى که دست بر سر خود گذاشته و عرض میکرد:


اللَّهُمَّ‌ إِلَیْکَ‌ أَنَبْتُ‌ فَتُبْ‌ عَلَیَّ‌ فَقَدْ أَرْعَبْتُ‌ قُلُوبَ‌ أَوْلِیَائِکَ‌ وَ أَوْلاَدِ بِنْتِ‌ نَبِیِّکَ‌ 

بار الها بسوى تو بازگشتم توبه‌ام را بپذیر که من دلهاى دوستان تو و فرزندان دختر پیغمبر تو را لرزاندم


فجعل الحرّ یقبّل الارض بین یدی الحسین، فقال له: ارفع راسک یا شیخ، فرفع راسه


پس حر در حالیکه که رویش را به زمین افکنده بود به سمت حسین علیه السلام رفت و وقتی ارباب او را دید به او گفت: ای شیخ سرت را بلند کن پس او سرش را بلند کرد.


و قَالَ‌ لِلْحُسَیْنِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ جُعِلْتُ‌ فِدَاکَ‌ أَنَا صَاحِبُکَ‌ الَّذِی حَبَسَکَ‌ عَنِ‌ الرُّجُوعِ‌ وَ جَعْجَعَ‌ بِکَ‌ وَ مَا ظَنَنْتُ‌ أَنَّ‌ الْقَوْمَ‌ یَبْلُغُونَ‌ مِنْکَ‌ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ‌ إِلَى اللَّهِ‌ تَعَالَى فَهَلْ‌ تَرَى لِی مِنْ‌ تَوْبَة


پس به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم من همانم که بهمراه تو بودم و نگذاشتم تو باز گردى و کار را بر تو تنگ گرفتم ولى گمان نمى‌بردم که این مردم کار را با تو تا به این حد خواهند رساند و من اکنون بسوى خدا بازگشته‌ام آیا توبۀ مرا پذیرفته مى‌بینى‌؟


فقَالَ‌ الْحُسَیْنُ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَم نَعَمْ‌ یَتُوبُ‌ اللَّهُ‌ عَلَیْک

حسین علیه السلام فرمود: آرى خداوند توبۀ تو را مى‌پذیرد.


قالَ الْحُرُّ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَیْنِ ع نُودِیتُ ثَلَاثاً یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَدا


حر می گوید: هنگامی که از منزل خود به سمت امام حسین خارج شدم، سه مرتبه شنیدم منادی می گفت: ای حر، مژده باد تو را به بهشت! وقتی متوجه صاحب این ندا شدم کسی را ندیدم.


فقُلْتُ ثَکِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ یَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ 


با خود گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، تو برای جنگ با پسر رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) می روی و بشارت بهشت به تو داده می شود؟

و حر اولین کسی می شود که اذن می گیرد که جان خود را فدای ارباب کند.


منابع:

بحارالانوار
الارشاد شیخ مفید
اللهوف سید بن طاووس

نقل شده از کانال تلگرامی مصباح به نشانی misbah110@

اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است (3)

 حر بن یزید ریاحی (3)


روز عاشورا و بازگشت حر

فلَمَّا رَأَى اَلْحُرُّ بْنُ‌ یَزِیدَ أَنَّ‌ الْقَوْمَ‌ قَدْ صَمَّمُوا عَلَى قِتَالِ‌  الْحُسَیْنِ‌ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ لِعُمَرَ بْنِ‌ سَعْدٍ أَیْ‌ عُمَرُ أَ مُقَاتِلٌ‌ أَنْتَ‌ هَذَا الرَّجُل
هنگامی که حر بن یزید دید آن گروه خونخوار برای جنگیدن با امام حسین علیه السّلام مصمم شده اند، به ابن سعد گفت: ای عمر! آیا تو با این مرد قتال خواهی کرد!؟


قالَ‌ إِی وَ اللَّهِ‌ قِتَالاً أَیْسَرُهُ‌ أَنْ‌ تَسْقُطَ‍‌ الرُّءُوسُ‌ وَ تَطِیحَ‌ الْأَیْدِی

ابن سعد گفت: آری، به خدا قسم کارزاری خواهم نمود که آسان ترین کار آن، سقوط سرها و بریدن دست ها باشد.


قالَ‌ أَ فَمَا لَکُمْ‌ فِیمَا عَرَضَهُ‌ عَلَیْکُمْ‌ رِضًى قَالَ‌ عُمَرُ أَمَا لَوْ کَانَ‌ الْأَمْرُ إِلَیَّ‌ لَفَعَلْتُ‌ وَ لَکِنَّ‌ أَمِیرَکَ‌ قَدْ أَبَى فَأَقْبَلَ‌ اَلْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ‌ مِنَ‌ النَّاسِ‌ مَوْقِفا

حر گفت: آیا شما با آن پیشنهادی که امام حسین (علیه السلام) کرد موافق نیستید؟ عمر گفت: اگر امر به دست من بود چرا، می پذیرفتم، ولی امیر تو یعنی ابن زیاد زیر بار نمی رود. حر آمد تا در مکانی ایستاد.


و مَعَهُ‌ رَجُلٌ‌ مِنْ‌ قَوْمِهِ‌ یُقَالُ‌ لَهُ‌ قُرَّةُ‌ بْنُ‌ قَیْسٍ‌ فَقَالَ‌ لَهُ‌ یَا قُرَّةُ‌ هَلْ‌ سَقَیْتَ‌ فَرَسَکَ‌ الْیَوْمَ‌ قَالَ‌ لا قَالَ‌ فَمَا تُرِیدُ أَنْ‌ تَسْقِیَه


مردی از گروه او همراه وی بود که او را قره بن قیس می گفتند. حر به وی گفت: ای قره! آیا امروز اسب خود را آب داده ای؟ گفت: نه. حر گفت: در نظر نداری که آبش بدهی؟


فأَخَذَ یَدْنُو مِنَ‌ الْحُسَیْنِ‌ قَلِیلاً قَلِیلا فَقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ‌ أَوْسٍ‌ مَا تُرِیدُ یَا اِبْنَ‌ یَزِیدَ أَ تُرِیدُ أَنْ‌ تَحْمِلَ‌ فَلَمْ‌ یُجِبْهُ‌ وَ أَخَذَهُ‌ مِثْلُ‌ الْأَفْکَلِ‌ وَ هِیَ‌ الرِّعْدَة


حر همچنان اندک اندک رفت تا به امام حسین (علیه السلام) نزدیک شد. مهاجر بن اوس به حر گفت: ای پسر یزید! چه منظوری داری؟ آیا می خواهی حمله کنی؟ حر جوابی به او نداد، ولی بدنش به لرزه افتاد.


فقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْمُهَاجِرُ إِنَّ‌ أَمْرَکَ‌ لَمُرِیبٌ‌ وَ اللَّهِ‌ مَا رَأَیْتُ‌ مِنْکَ‌ فِی مَوْقِفٍ‌ قَطُّ‍‌ مِثْلَ‌ هَذَا وَ لَوْ قِیلَ‌ لِی مَنْ‌ أَشْجَعُ‌ أَهْلِ‌ اَلْکُوفَةِ‌ مَا عَدَوْتُکَ‌ فَمَا هَذَا الَّذِی أَرَى مِنْک


مهاجر گفت: به خدا قسم این عمل تو انسان را دچار شک و ریبه می کند. به خدا قسم من هیچ وقت تو را این طور ندیده بودم. اگر به من گفته می شد چه کسی شجاع ترین اهل کوفه است، من تو را معرفی می نمودم. این چه وضعی است که من از تو مشاهده می کنم!؟


فقَالَ‌ لَهُ‌ اَلْحُرُّ إِنِّی وَ اللَّهِ‌ أُخَیِّرُ نَفْسِی بَیْنَ‌ اَلْجَنَّةِ‌ وَ اَلنَّارِ فَوَ اللَّهِ‌ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ‌ شَیْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ‌ وَ حُرِّقْتُ‌


حر در جوابش گفت: به خدا قسم من اکنون خویشتن را در میان بهشت و جهنم می بینم. به خدا قسم من هیچ چیزی را بر بهشت مقدم نخواهم داشت، ولو این که قطعه قطعه و سوخته شوم!


منبع: الارشاد شیخ مفید

نقل شده از کانال تلگرامی مصباح به نشانی misbah110@